در سال 1362 به خدمت سربازی اعزام شدم ؛ خوشبختانه محل پادگان آموزشی که به آن اعزام شدم پادگان دژبان مرکز تهران در خیابان فاطمی بود در آن سال در حین خدمت دو تا اتفاق برایم افتاد که خاطرات آن شنیدنی است .
1 – با توجه به اینکه بنده از شهرستان گلپایگان به خدمت سربازی اعزام شده بودم و شهر تهران را نمی شناختم و تازه با سربازان دیگر دوست شده بودم ؛ یک روز یکی از هم دوره هایم گفت : که پیش از خدمت سربازی کوهنوردی می کردم و حال اگر مرخصی بدهند می خواهم قله توچال را صعود کنم .
من از ایشان خواستم که اگر امکان دارد مرا باخودش به کوه ببرد که ایشان قبول کرد و با توجه به اینکه شب های جمعه همه سرباز به مرخصی می رفتند مگر کسانیکه نگهبان بودند و بچه های شهرستانی (چون من شب های جمعه در آسایشگاه می ماندم) ولی دوست سرباز من مرخصی گرفت رفت و او گفت صبح جمعه منتظر من باش تا بیایم درب پادگان و شما را با خودم به قله توچال ببرم. لذا صبح جمعه سرد زمستانی من در جلوی پادگان هرچه منتظر او ماندم ایشان نیامد. دیگر نامید شدم و خودم رفتم میدان توحید و از آنجا با اتوبوسهای شرکت واحد به تجریش رفتم چون مسیر نمی دانستم از دیگران سوال می کردم تا به دربند و میدان مجسم رسیدم .
وای چه خبر بود این همه آدم داشتن کوه می رفتند تا کوهنوردی کنند اصلا" باور کردنی نبود . من هم با لباس سربازی به راه افتادم اولین بار بود تله سی یژ می دیدم من به جای کسانیکه سوار بودند می ترسیدم . بلاخره با اولین گروه که داشتن بالا می رفتند همکلام شودم از آنها در باره مسیر و قله توچال سوال کردم آنان مقداری راه را با من همراه بودند تا اینکه قصد خوردن صبحانه و برگشت را کردند و مقداری مواد غذائی به من دادند و من به راه ام ادامه دادم به پناهگاه شیرپلا رسیدم قصد برگشتن داشتم که دیدم خسته نیستم ؛ دو باره به راه افتادم و مسیر قله توجال را سوال کردم دوباره با یک گروه دیگر هم کلام شدم آنان نیز از من پذیرائی کردند ( در آن زمان با توجه به جنگ و همچنین روحیه انقلابی مردم سربازان در میان مردم مورد احترام خاص بود ) هر چه بالاتر می رفتم عظمت شهر تهران نمایانتر می شد . این گروه نیز در میانه راه مانند و من به گروه بعدی محلق شدم و خوبی این گروهها در این بود که به گروه بعدی سفارش می کردند که مرا تا قله همراهی کنند تا اینکه به گروه آخر برخوردم آنها از من پرسیدند که شب را چگونه بودن وسیله در کوه گذراندم؟ که گفتم ساعت هفت صبح شروع به کوهنوردی کردم آنان تعجب می کردند با توجه اینکه مسیر برفی بود و با توجه به اینکه حدود 25 اسفندماه بود که من قله را فتح می کردم ولی گاهی برف به درون پوتین هایم می رفت و آنان با وسایل خود این مشکل مرا رفع کردند ولی خیلی سرد بود و اگر کسانیکه جلوتر مسیر را پاکوب نکرده بودند کوهنوردی برایم نا ممکن بود و از طرفی رسیدن به قله توچال مرا دیوانه کرده بود تا اینکه ساعت حدود یک بعد از ظهربه نوک قله رسیدم همه کسانیکه در نوک قله بودند با من سلام علیک کردند و هرکس دوست داشت مقداری خوردنی به من بدهد ولی همه کسانیکه به قله رسیده بودند خسته و کوفته بودند ولی بنده اصلا" احساس خسته بودند نمی کردم شخصی در نوک قله داشت عکس می گرفت که من از او خواستم که از من نیز عکسی بگیرد و اونیز عکس مرا گرفت .
یادش بخیر آن نوک قله چه خبری بود؟ بنده شما را به سال 1362 و به قله توچال بردم که بدانید در آن سالها تهران پر از دار و درخت بود و اکثر خانه در میان درختان گم بودند تنها ساختمانهای بلند تهران ساختمانهای اسکان بود که ابتدای میرداماد می باشد از نوک قله توچال باغهای شهریار و قسمتی از شهر کرج نمایان بود پرواز هواپیما و پرندگان کاملا" در فضای شهر تهران مشخص بود. درختان خیابان شریعتی و ولی عصر مانند دو تا مار در میان شهر پیچ خورده بودند و به سمت جنوب می رفتند . باغهای شمیرانات ؛ قلهک ؛ عباس آباد؛ قسمتی از فرحزاد و تهرانپارس کاملا" نمایان بود .
آن روز ها من اصلا" چیزی به نام محیط زیست نمی دانستم ولی تمیزی هوای شهر و سرسبزی شهر برایم خیلی مهم بود بلاخره از قله برگشتم و حدود ساعت هفت بعد از ظهر به پادگان دژبان مرکز باز گشتم ولی به هر بچه تهرانی می گفتم به قله توچال رفتم باورش نمی شد و همه مسخره می کردند تا یک اتفاق جالب افتاد .
بعد از عید یک روز که از درب دژبانی تردد می کردم در زیر شیشه سرگروهبان چشم به چند عکس افتاد که خیلی آشنا بود خواستم به میز نزدیکتر شوم که سرباز دژبان نگذاشت وقتی گفتم این عکاس مال کیست ؟ سرباز دژبان با عصبانیت گفت یک شخص آمده گفته این عکس یکی از سربازان شماست و فامیلش ابیری ما همه قسمت ها را زنگ زدیم آنان گفته اند ما سربازی به این نام نداریم ولی به خاطر اینکه آرم لباسش مال دژبان است سرگروهبان آنها را گذاشته زیر شیشه میزش شاید صاحب این عکسها پیدا شود. من گفتم این عکس ها مال بنده می باشد نگاه به نوشته روی لباسم کرد گفت شما عبیری هستید ولی آن ابیری است بعد گفت راست گفتی آون آقا فامیل شما را اشتباه گفته ؛ سرگرهبان دژبان را خبر کردند و وقتی مرا دید گفت شما کجائید که همه را به دردسر انداختی و این باعث دوستی من و سرگروهبان شد. وقتی به آسایشگاه رفتم و قرار بود روز بعد تقسیم شویم به سرباز گفتم بچه من یک سند دارم که قله توچال را صعود کردم همه زدند زیر خنده ولی با دیدن عکسها خنده از روی لبها پرید و همه باور کردند که من در یک روز سرد زمستان و بدون وسیله قله توچال را صعود کردم .
در سال 1387 به مناسبت ربع قرن کوهنوردی در کوههای البرز دو باره به قله توچال رفتم .
شاید اگر بنده در تهران زندگی نمی کردم و در این ساله ها چندین بار قله توچال صعود نکرده بودم و پس از 25 سال دوباره به قله توچال می رفتم شاید فکر می کردم کوه را اشتباه صعود کردم چون از آن تهران هیچ خبری نبود . آلودگی هوا اجازه نمی داد که فاصله دور را ببینم دیگر درختی در شهر نبود که روی ساختمانها را پوشانده باشد ساختمانهای اسکان در برابر برج میلاد و برج بلند تهران فرو ریخته بود دیگر میدان آزادی ؛ سمبل دوران انقلاب دیده نمی شود ولی برج میلاد سمبل جدید تهران در میان مه و آلودگی به سختی دیده می شود . فقط دو تا مار ( خیابانهای شریعتی و ولعصر ) هنوز وجود داشتن ؛ صدای هواپیما می آمد ولی از خودش خبری نبود و پرنده وجود نداشت .
به راستی در عرض بیست و پنج سال بر سر پایتخت کشور عزیزمان ایران چه آمده است ؟
خاطره دوم در قسمت بعد می نویسم .
۴ نظر:
سلام بر جناب عبيري عزيز. اين متن شما را كه خواندم ياد توچال رفتنهاي خودم افتادم. زماني كه جوان بوديم و شبها را در شيرپلا سپري ميكرديم. الان كه يادم مي افته ميبينم واقعا تهران چي بود و چي شد. در عين حال يادم هست كه در سال 1361 و 62 وقتي از كرج به تهران وارد ميي شديم بازهم اين دود بود كه نظر انسان را اولين بار به خودش جلب مي كرد. ولي آن موقع چي بود و الان چي شده است؟ ارادتمند
برادر عجب یال و کوپال و قیافه مردانه ای داری!بزنم به تخته!!
ایکاش می شد برای حفظ محیط زیست گلپایگان هم فعالیتی می کردید برای نمونه درخت کاری به شیوه صحیح و کاشت گونه های سازگار یا فعالیت های آبخوان داری در اطراف محلات و آموزش بازیافت
....آقا حیف است چرا بفکر گرفتن دکترا نیستید؟
جناب امیر سر رشته داری سلام
ممنون از اینکه یک خاطره به خاطرات زیست محیطی بنده اضافه کردید آن هم وقتی اولین بار به تهران آمدم از قم آلودگی شهر تهران پیدا بود که در آینده در این مورد مطلبی خواهم نوشت . متشکرم
جناب اشکار سلام
از اظهار لطف جنابعالی به بنده متشکرم ولی در مورد گلپایگان درایام تعطیلات عید مطلبی خواهم نوشت (اگرخداوند عمری بدهد و کامپیوتر برادر زاده ام خراب نباشد )
در مورد مدرک تحصیلی نیز در ایام دانشجوی آنقدر سختی کشیدم که از درس خواندن بیزار شدم در ضمن با توجه به خرج و مخارج بالای زندگی در تهران و داشتن دو تا فرزندو دیگر مشکلات جای برای درس خواندن باقی نمانده است
متشکرم
فتنه احمدینژاد. سلام، الان تازه متوجه شدم چرا در سالروز وفات امام خمینی ، حضرت امام خامنهای فرمودند که خود امام خمینی بارها فرمودند اشتباه کردند و منظور ایشان از این حرف چه بود . با رفتار اخیر رئیس جمهور بالاخره روشن شده است که احمدینژاد با دادن نتایج آرا دروغی انتخابات به امام خامنهای، باعث شدند که حضرت امام خامنهای در ملا عام اعلام کنند که حمایت از احمدینژاد بعد از انتخابات، اشتباه بوده است. فتنه اصلی زیر سر احمدی نژاد و خائنین امثال خودش بوده و هست.ای کاش دسته احمدینژاد هم سر به خیابان بگذارند شخصاً ترتیب ایشان را هم از پشت بام خواهم داد. سرباز ولایت من هستم نه آن مشائی دزد.
ارسال یک نظر