با تشکر از خانم فریبا خانی بابت این مطلب زیبا ایشان در روزنامه همشهری
سالها پيش كوچهاي بود كه كوچه من نبود. درخت كهنسال بزرگ توتي بود كه مال من نبود...
سايه بزرگي داشت كه ميتوانستي در چله تابستان زير آن بازي كني. گرگمبه هوا و هفتسنگ... آن سايه هم مال من نبود. سالها پيش، ميتوانستي توتهاي شيرينش را ببيني كه گنجشكها روي سرورويت ميريختند. آن توتها هم مال من نبود. اما من آن كوچه را و درخت قديمي را و آن سايه را در آن شهر و توتهاي هرات را نميتوانم فراموش كنم.
انگار در خاطرات كودكي من آن كوچه هميشه هست و هيچ چيزي آن را ويران نكرده است.
انگار آن درخت مال من بوده است كه در كنج خاطراتم هميشه سبز است و ماندگار... انگار آن هيجان بازيهاي كودكي در آن سايه سار زيبا، تا ابد مال من بوده است كه آنقدر هنوز دلچسب است. درختها كجا رفتند از اين شهر؟
عد وقتي بزرگ شدم در هر كوچه كه درختي ديدم به آن سلام كردم، احوالپرسي كردم و دست كشيدم به تنههاي آن.
من با همه درختها هم خونم. همه آنها قوم و خويشهاي من هستند. نارونها دختر خالههاي من هستند. بيدها عموزادههايم. افراها فرزندانم. چنارها جد بزرگوارم.
آن سرو زيباي حياط خانه هم با من همخون است. و حتي آن درخت خرمالو كه زن همسايه ميوههايش را هيچ وقت نميچيد تا سرخ و زيبا بماند و گنجشكها چه مهماني اي داشتند با آن ميوههاي شيرين.
بله، درختها مال من هستند. چون قوموخويش مناند. به خاطر همين رگهايم پر است از كلروفيل. به خاطر همين مثل آنها در خزان دلم ميگيرد. زمستان بيبرگ ميشوم و در بهار جوانه مي زنم.
پس كوچههاي درختي مال من هستند. درختها مال من هستند و كاش كوچههاي شهر ما، باز پر شود از آن حجمهاي سبز درختي كه ذهن آدم را تا سالها زيبا ميكنند.
۲ نظر:
سلام جناب عبیری
ممنونم از حضورتون.
شرمنده ی روی شما و خواهرزاده هاتون هستم . این مطالب رو سایت مالایا کلاب برام می فرسته و هیچ آدرسی هم نبود.
باز هم شرمنده شما هستم.
در پناه یزدان شاد و سالم باشید.
آن " کلروفیل در رگ هایم جاریست" چه تعبیر زیبایی بود...
ایمیلمو براتون می نویسم ایتجا آقای عبیری:
dena_4470@yahoo.com
البته فکر کنم ایمیل منو دارین-چون نوشته هاتون به دستم میرسه- بازم ممنون.
شاد باشین و همیشه سبز
ارسال یک نظر