۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

آیا برای این مطلب سر تیتری می توان نوشت ؟ فقط خدا و عشق

احمد دو دست ندارد ، فاطمه دو پا ؛ خانواده داریم پس همه چیز داریم

احمد 25 سال دارد و فاطمه هم همین طور. احمد دو دست ندارد و فاطمه دو پا، احمد با دستانی که ندارد حیاط خانه را آبیاری می کند و فاطمه هم روی صندلی چرخدار برای شوهرش آشپزی می کند، غذایی با چاشنی عشق...
به گزارش خبرنگار مهر، همیشه وقتی که به خانه سالمندان کهریزک می رفتم به جز راهروهای عریض و طویل، معلولین و تختهای مرتب و چیده شده کنار هم چیز دیگری نمی دیدم اما این بار در گوشه ای از همین آسایشگاه مکانی را یافتم که ساکنان آن، آنجا را قطعه ای از بهشت می نامند. شهرکی مسکونی با خانه هایی یک شکل که47 زوج معلول سالهاست در آنجا سکونت دارند و زندگی مشترکشان را در سایه همدلی و صمیمیت سپری می کنند.
گاه ما آدمها در اوج بهره مندی از سلامتی جسمی انگیزه ای برای پیمودن مسیر هموار زندگیمان نداریم، بی هدف خود را به این سو و آن سو می زنیم و از همه چیز نالانیم اما این جا همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد. مردمان این سرزمین در اوج معلولیت حیاط خانه هایشان را با عشق آبیاری می کنند و گلهای شمعدانی پشت پنجره را با ترنم امید می رویانند. این جا همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد...
من، احمد و فاطمه...
احمد 25 سال دارد و فاطمه هم همین طور. احمد دو دست ندارد و فاطمه دو پا، احمد با دستانی که ندارد، حیاط خانه را آبیاری می کند و فاطمه هم روی صندلی چرخ دار برای شوهرش آشپزی می کند، غذایی با چاشنی عشق. احمد نقاشی می کند، در معرق کاری استاد است و در اجرای تئاتر و خواندن در نوع خودش بی نظیر است. فاطمه هم همین طور. او هم اهل هنر است و ذوق هنری دارد.
با فاطمه همه چیز دارم

احمد از روزگار کودکی و پدر و مادری که هیچوقت ندیده تنها معلول به دنیا آمدن را می داند. "پدر و مادرم مرا به بهزیستی سپردند، کودکی من در شیرخوارگاه هم نگذشت. از همان ابتدا فهمیدم که جز خدا هیچکس را ندارم. اما حالا با وجود فاطمه همه چیز دارم."
احمد دست ندارد اما حلقه ازدواجش را با زنجیر به گردنش آویخته تا پیوندش را با همسرش محکم تر کند. او عاشق همسرش است. می گوید: "چهار سال پیش صبح یک روز پاییزی وقتی داشتم به کلاس می رفتم فاطمه را دیدم که توی آسایشگاه روی ویلچر نشسته. وقار و سنگینی اش توجهم را جلب کرد، این بود که توسط یکی از دوستانم از او خواستگاری کردم.
اما فاطمه چه چیز در احمد دید که به خواستگاری او جواب بله گفت؟ " وقتی غرور مردانه اش را دیدم، نتوانستم جواب رد بدهم، حالا هم از این که در کنار شوهرم و با امکاناتی که آسایشگاه کهریزک برایمان در نظر گرفته راحت زندگی می کنم خوشحالم."
احمد همه زندگیش را سرشار از امید می داند مخصوصا از وقتی که با فاطمه عهد زناشویی بسته است."وقتی حتی دو تا انگشت پا داری و با آن می توانی کار کنی یا دو تا چشم داری که می توانی زیباییهای زندگی را ببینی، یعنی هستی و این بودن یعنی امید."
هیچوقت سر کار خانه باهم دعوا نداریم
"هیچوقت سر کار خانه باهم دعوا نداریم بیشتر کارهای خانه با احمد آقا است. او همه کارها را به خوبی انجام می دهد، حتی بهتر از من جارو برقی می کشد"
معلولیت محدودیت نیست
احمد از اینکه معلول است اصلا ناراحت نیست خودش می گوید:" اتفاقا خیلی هم خوشحالم. احساس می کنم پیش خدا رو سفیدم. خدا من را خیلی دوست دارد. محال است از او چیزی بخواهم و ندهد. وقتی می دانم خدا وجود دارد و پناه من است، چرا امیدوار نباشم؟ همه می گویند "خدا" اما من معتقدم "خود آ" کافی است خودت را بشناسی و یک آه از ته دل بکشی. آن وقت خیلی راحت حضور خدا را از نزدیک حس می کنی."




فاطمه هم گفته های همسرش را تائید می کند. "معلولیت شاید سخت باشد اما محدودیت نیست، در زندگی مشترک خیلی از این محدودیتها به چشم نمی آید و برای هردومان فرصتی برای تجربه های تازه است."
اینجا سرزمین خداست؛ همه چیز داریم
احمد محل زندگی و در کنار فاطمه بودن را دوست دارد. "حس خوبی دارم اینجا سرزمین خداست. فاطمه هم چیزی بیشتر از این نمی خواهد، ما اینجا همه چیز داریم، خودمان یک خانواده بزرگیم. همه مثل هم خیلی هم خوشحال."



هیچ نظری موجود نیست: